حسن گفت: بدهی شما به سیستم بانکی بیش از 74 هزار میلیارد تومان، بدهیات به صندوق تامین اجتماعی 60 هزار میلیارد تومان، بدهی به بخش خصوصی 55 هزار میلیارد تومان و تعهدات سفرهایی که رفتی شهرستان 211 هزار میلیارد تومان، تعهد پروژههای عمرانی که دادی 400 هزار میلیاردتومان است.
محمود گفت: خب؟ برای همین زنگ زدی؟ اینها که چیزی نیست.
حسن گفت: نه، برای پول آب و برق و تلفن زنگ زدم. چرا آنها را ندادی؟ دارند قطع میکنند.
محمود گفت: چقدر آمده؟
حسن گفت: 225 هزار تومان.
محمود گفت: حسن آقا؟ یعنی به خاطر 225 هزار تومان داری داد و قال راه میندازی؟ قبضش را بفرست خودم پرداختش کنم.
حسن پشت تلفن مبهوت شد. گفت: معذرت میخواهم. واقعا 225 هزار تومان ارزشش را ندارد.
محمود گفت: عیبی ندارد. یکی را بیاور دستی به سر و روی کشور بکشد، درست میشود. الان یکی هست هفتهای یک بار میآید خانه ما را نظافت میکند 40 هزار تومان میگیرد. بگویم بیاید کشور را درست کند؟ خرجش 40 هزار تومان است. راستش من خودم وقتی مستاجر دولت بودم، همیشه میگفتم، همین بابا میآمد و دستی به سر و روی مصوبات میکشید. ما که خیلی راضی بودیم.
حسن گفت: خسته نباشی. همان استادکاریها زهوار خانه را شل کرده.
محمود گفت: خب برو یک بنا بیاور.
حسن گفت: رفتم دور میدان یک اوستا بنا آوردم خانه را تعمیر کند. وقتی خانه را دید گفت این خانه 16سال طول میکشد تعمیر شود.
محمود گفت: جدی؟ اگر هشت سال دیگر فرصت داشتم درستش میکردم ... .
حسن گفت: اگر هشت سال دیگر فرصت داشتی که باید خانه را میکوبیدیم توی خیابان چادر میزدیم.
محمود گفت: چه با حال. آتش هم میتوانیم درست کنیم و کباب بزنیم؟ بهبه ... بهبه ...
حسن گفت: شخصی خانهای به کرایه گرفته بود. چوبهای سقف بسیار صدا میکرد. به صاحبخانه از بهر مرمت آن سخن بگشاد. صاحبخانه پاسخ داد که چوبهای سقف ذکر خدا میکنند. شخص گفت: نیک است اما میترسم که این ذکر منجر به سجده شود.
و گوشی را قطع کرد ...»